آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، طالع بین، فال گو، فال گیر
آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، طالِع بین، فال گو، فال گیر
تاس گردان، کسی که بر تاس (کاسه) ادعیه نوشته و دعایی میخواند تا تاس خود به حرکت می آید و به جایی که تاس گردان میخواهد میرود، (فرهنگ نظام)، رجوع به تاس باز و ترکیبات طاس شود
تاس گردان، کسی که بر تاس (کاسه) ادعیه نوشته و دعایی میخواند تا تاس خود به حرکت می آید و به جایی که تاس گردان میخواهد میرود، (فرهنگ نظام)، رجوع به تاس باز و ترکیبات طاس شود
تماشاچی، (از تحفۀ اهل بخارا)، بینندۀ بازی، هنگامه گیر، مشعبد، مقلد، مقلّس، (منتهی الارب)، بندباز، (ناظم الاطباء) : به بازیگری ماند این چرخ مست که بازی بر آرد به هفتاد دست، فردوسی، چو چنبرهای یاقوتین به روزباد، گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها، منوچهری، که گیتی یکی نغز بازیگر است که هر دم ورا بازی دیگر است، (گرشاسب نامه ص 186) پیروزه رنگ دایرۀ آسیا مثال بازیگریست نادره و خلق چون خیال، ناصرخسرو، بازیگر است این فلک گردان امروز کرد تابعه تلقینم، ناصرخسرو، از تو بازیچۀ عجب کرده ست گردش این سپهر بازیگر، مسعودسعد، کنون همچو بازیگران گاه گشتن کند همتش را همی بندبازی، سوزنی، زباد بررخ او زلف حلقه حلقۀ او خمیده چنبر بازیگر است و بازیگر، سوزنی، چو هندوی بازیگر گرم خیز معلق زنان هندوی تیغ تیز، نظامی، خیالی برانگیزم از پیکری که نارد چنان هیچ بازیگری، نظامی، ببازی در آید چو بازیگری ز پرده برون آورد پیکری، نظامی، ، جلف، سبک، شیطان به اصطلاح امروز، (یادداشت مؤلف) : گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟ گفت بازیگر بود کودک چو بازاری بود، حقوری هروی، ، رقاص، پای کوب: العوبه، زن بازیگر، رقاصه (صراح اللغه)، رامشی، رامشگر: و بازیگران بازی میکردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42)، راست گفتی ز مشک بر کافور لعبتانند گشته بازیگر، فرخی، تبیره زنان پیش و بازیگران سران می دهنده به یکدیگران، اسدی (گرشاسب نامه)، و مطرب و مسخره وبازیگر بخود راه ندهد، (مجالس سعدی ص 25)، و رجوع به بازیکن و بازی کننده و بازی کردن شود
تماشاچی، (از تحفۀ اهل بخارا)، بینندۀ بازی، هنگامه گیر، مُشَعبِد، مقلد، مُقَلِّس، (منتهی الارب)، بندباز، (ناظم الاطباء) : به بازیگری ماند این چرخ مست که بازی بر آرد به هفتاد دست، فردوسی، چو چنبرهای یاقوتین به روزباد، گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها، منوچهری، که گیتی یکی نغز بازیگر است که هر دم ورا بازی دیگر است، (گرشاسب نامه ص 186) پیروزه رنگ دایرۀ آسیا مثال بازیگریست نادره و خلق چون خیال، ناصرخسرو، بازیگر است این فلک گردان امروز کرد تابعه تلقینم، ناصرخسرو، از تو بازیچۀ عجب کرده ست گردش این سپهر بازیگر، مسعودسعد، کنون همچو بازیگران گاه گشتن کند همتش را همی بندبازی، سوزنی، زباد بررخ او زلف حلقه حلقۀ او خمیده چنبر بازیگر است و بازیگر، سوزنی، چو هندوی بازیگر گرم خیز معلق زنان هندوی تیغ تیز، نظامی، خیالی برانگیزم از پیکری که نارد چنان هیچ بازیگری، نظامی، ببازی در آید چو بازیگری ز پرده برون آورد پیکری، نظامی، ، جلف، سبک، شیطان به اصطلاح امروز، (یادداشت مؤلف) : گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟ گفت بازیگر بود کودک چو بازاری بود، حقوری هروی، ، رقاص، پای کوب: اُلعوبَه، زن بازیگر، رقاصه (صراح اللغه)، رامشی، رامشگر: و بازیگران بازی میکردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42)، راست گفتی ز مشک بر کافور لعبتانند گشته بازیگر، فرخی، تبیره زنان پیش و بازیگران سران می دهنده به یکدیگران، اسدی (گرشاسب نامه)، و مطرب و مسخره وبازیگر بخود راه ندهد، (مجالس سعدی ص 25)، و رجوع به بازیکن و بازی کننده و بازی کردن شود
خدابین. آنکه خدای بین است. آنکه در امور توجه بخدای دارد. دیندار. آنکه بیک چشم زدن غافل از خدای نباشد. مقابل خودبین: وآن کس کو نیست خویشتن بین معصوم خدای بین شمارش. خاقانی. نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد. سعدی (طیبات). - امثال: هیچ خودبین خدای بین نبود. (یادداشت بخط مؤلف)
خدابین. آنکه خدای بین است. آنکه در امور توجه بخدای دارد. دیندار. آنکه بیک چشم زدن غافل از خدای نباشد. مقابل خودبین: وآن کس کو نیست خویشتن بین معصوم خدای بین شمارش. خاقانی. نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد. سعدی (طیبات). - امثال: هیچ خودبین خدای بین نبود. (یادداشت بخط مؤلف)
گل گیاهی هندی است و آن سه گونه میباشد، رای بیل، موتیه و موکره، و همه در شکل گیاه بهم شبیهند و در ممالک هند و بنگاله بسیار بهم میرسد و خوشبوست و از آن مانند یاسمین روغن ترتیب میدهند، گیاه آن تا دو ذرع و زیاده میرسد و شاخه های آن انبوه و بعضی مفروش بر روی زمین، و برگ آن اندک نازک و سبزرنگ، و گل آن سفید و خوشبو بویژه در شب، طبیعت آن گرم و تر و سرد نیز گفته اند، برای دفع صفرا و تسکین حرارت و قی ّ و فواق و جنون نافع، و بوییدن آن مقوی دل و دماغ است، (از مخزن الادویه)، و نیز رجوع به ص 278 همان کتاب شود
گل گیاهی هندی است و آن سه گونه میباشد، رای بیل، موتیه و موکره، و همه در شکل گیاه بهم شبیهند و در ممالک هند و بنگاله بسیار بهم میرسد و خوشبوست و از آن مانند یاسمین روغن ترتیب میدهند، گیاه آن تا دو ذرع و زیاده میرسد و شاخه های آن انبوه و بعضی مفروش بر روی زمین، و برگ آن اندک نازک و سبزرنگ، و گل آن سفید و خوشبو بویژه در شب، طبیعت آن گرم و تر و سرد نیز گفته اند، برای دفع صفرا و تسکین حرارت و قی ّ و فواق و جنون نافع، و بوییدن آن مقوی دل و دماغ است، (از مخزن الادویه)، و نیز رجوع به ص 278 همان کتاب شود
که راه بیند، رهشناس و مجرب که راه بازشناسد: بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راهبین بخردی، فردوسی، گرمرد راهبین شده ای عیب کس مکن از زاغ، چشم بین و ز طاووس پرنگر، سعدی
که راه بیند، رهشناس و مجرب که راه بازشناسد: بپرسید از زال زر موبدی ازین تیزهش راهبین بخردی، فردوسی، گرمرد راهبین شده ای عیب کس مکن از زاغ، چشم بین و ز طاووس پرنگر، سعدی