جدول جو
جدول جو

معنی رای بین - جستجوی لغت در جدول جو

رای بین
(کَ بَ تَ / تِ)
رای بیننده، هوشیار، هوشمند:
بپرسید مر زال را موبدی
از آن تیزهش رای بین بخردی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
رای بین
هوشیار، هوشمند
تصویری از رای بین
تصویر رای بین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرای بان
تصویر سرای بان
سرایدار، سرادار، نگهبان سرا، دربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال بین
تصویر فال بین
آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، طالع بین، فال گو، فال گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاس بین
تصویر طاس بین
کسی که در طاس فال می بیند، آنکه به وسیلۀ طاس جادوگری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست بین
تصویر راست بین
مقابل کجبین، کسی که چشمش راست و درست می بیند، مقابل خطابین، آنکه حقیقت را می بیند، طرف دار حق و حقیقت، حقیقت بین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراب بین
تصویر غراب بین
نوعی کلاغ که صدای آن را نحس و شوم می دانستند، غراب البین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
ویژگی آنکه دیدۀ باز و بینا دارد، دارای وسعت نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک بین
تصویر پاک بین
آنکه با نظر پاک بنگرد، پاک بیننده، نیک بین، آنکه به کسی یا امری بدگمان نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغ بین
تصویر باغ بین
بینندۀ باغ، آنکه به تماشای باغ برود، برای مثال باغ بین را چه غم که شاخ شکست / باغبان راست غصه ای گر هست (اوحدی - ۵۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
آنکه بنگریستن خال پوست بدن فال گوید مثل فال بین و کف بین، حازی
لغت نامه دهخدا
(اَقْ یَ)
تاس گردان، کسی که بر تاس (کاسه) ادعیه نوشته و دعایی میخواند تا تاس خود به حرکت می آید و به جایی که تاس گردان میخواهد میرود، (فرهنگ نظام)، رجوع به تاس باز و ترکیبات طاس شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ دَ / دِ)
بینندۀباغ، تماشاگر باغ، آنکه بدیدن باغ رود:
باغ بین را چه غم که شاخ شکست
باغبان راست غصه ای گر هست،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ وا نَنْ دَ / دِ)
تماشاچی، (از تحفۀ اهل بخارا)، بینندۀ بازی، هنگامه گیر، مشعبد، مقلد، مقلّس، (منتهی الارب)، بندباز، (ناظم الاطباء) :
به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آرد به هفتاد دست،
فردوسی،
چو چنبرهای یاقوتین به روزباد، گلبنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها،
منوچهری،
که گیتی یکی نغز بازیگر است
که هر دم ورا بازی دیگر است،
(گرشاسب نامه ص 186)
پیروزه رنگ دایرۀ آسیا مثال
بازیگریست نادره و خلق چون خیال،
ناصرخسرو،
بازیگر است این فلک گردان
امروز کرد تابعه تلقینم،
ناصرخسرو،
از تو بازیچۀ عجب کرده ست
گردش این سپهر بازیگر،
مسعودسعد،
کنون همچو بازیگران گاه گشتن
کند همتش را همی بندبازی،
سوزنی،
زباد بررخ او زلف حلقه حلقۀ او
خمیده چنبر بازیگر است و بازیگر،
سوزنی،
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز،
نظامی،
خیالی برانگیزم از پیکری
که نارد چنان هیچ بازیگری،
نظامی،
ببازی در آید چو بازیگری
ز پرده برون آورد پیکری،
نظامی،
، جلف، سبک، شیطان به اصطلاح امروز، (یادداشت مؤلف) :
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟
گفت بازیگر بود کودک چو بازاری بود،
حقوری هروی،
، رقاص، پای کوب: العوبه، زن بازیگر، رقاصه (صراح اللغه)، رامشی، رامشگر: و بازیگران بازی میکردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42)،
راست گفتی ز مشک بر کافور
لعبتانند گشته بازیگر،
فرخی،
تبیره زنان پیش و بازیگران
سران می دهنده به یکدیگران،
اسدی (گرشاسب نامه)،
و مطرب و مسخره وبازیگر بخود راه ندهد، (مجالس سعدی ص 25)، و رجوع به بازیکن و بازی کننده و بازی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ مَ دَ / دِ)
خدابین. آنکه خدای بین است. آنکه در امور توجه بخدای دارد. دیندار. آنکه بیک چشم زدن غافل از خدای نباشد. مقابل خودبین:
وآن کس کو نیست خویشتن بین
معصوم خدای بین شمارش.
خاقانی.
نظر خدای بینان ز سر هوا نباشد
سفر نیازمندان ز سر خطا نباشد.
سعدی (طیبات).
- امثال:
هیچ خودبین خدای بین نبود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گل گیاهی هندی است و آن سه گونه میباشد، رای بیل، موتیه و موکره، و همه در شکل گیاه بهم شبیهند و در ممالک هند و بنگاله بسیار بهم میرسد و خوشبوست و از آن مانند یاسمین روغن ترتیب میدهند، گیاه آن تا دو ذرع و زیاده میرسد و شاخه های آن انبوه و بعضی مفروش بر روی زمین، و برگ آن اندک نازک و سبزرنگ، و گل آن سفید و خوشبو بویژه در شب، طبیعت آن گرم و تر و سرد نیز گفته اند، برای دفع صفرا و تسکین حرارت و قی ّ و فواق و جنون نافع، و بوییدن آن مقوی دل و دماغ است، (از مخزن الادویه)، و نیز رجوع به ص 278 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ نَ)
که راه بیند، رهشناس و مجرب که راه بازشناسد:
بپرسید از زال زر موبدی
ازین تیزهش راهبین بخردی،
فردوسی،
گرمرد راهبین شده ای عیب کس مکن
از زاغ، چشم بین و ز طاووس پرنگر،
سعدی
لغت نامه دهخدا
کسی که بر تاس (کاسه) دعا نویسد و خواند تا تاس خود بحرکت آید و بجایی که وی خواهد رود تاس گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال بین
تصویر فال بین
مروینش کت پیشگوی اختری کندا
فرهنگ لغت هوشیار
آخر بین، عاقبت اندیش فرجام بین مال اندیش: شخص مال بین و دور اندیش حقایق را با چشم عقل می نگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام بین
تصویر کام بین
آنکه بکام خور رسیده کسی که بمراد خویش رسیده کامیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدای بین
تصویر خدای بین
آنکه در اعمال و رفتار خود متوجه خدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
آنکه دارای وسعت نظر است دارای سعه صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک بین
تصویر پاک بین
آنکه نظری پاک دارد آنکه عمل کسان را حمل بصحت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز بین
تصویر باز بین
آنکه بلیتهای ورودی را بازدید کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راست بین
تصویر راست بین
حقیقت بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راز بان
تصویر راز بان
نگهدارنده راز، سر نگهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای دیدن
تصویر رای دیدن
صلاح دانستن، مناسب تشخیص دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریز بین
تصویر ریز بین
میکروسکوپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاس بین
تصویر تاس بین
دعانویس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راست بین
تصویر راست بین
حقیقت بین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
بلندنظر، دارای وسعت دید، فراخ دیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریز بین
تصویر ریز بین
دقیق
فرهنگ واژه فارسی سره
بلند شدن، قیام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف شدن، منظم شدن
فرهنگ گویش مازندرانی